جدول جو
جدول جو

معنی خام عقل - جستجوی لغت در جدول جو

خام عقل
(عَ)
خام رای. ناقص رای. آنکه سودای ناپخته در سر پروراند. نعت است مر صاحب رای خام را
لغت نامه دهخدا
خام عقل
نابخرد کانا
تصویری از خام عقل
تصویر خام عقل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کم عقل
تصویر کم عقل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، نابخرد، بی عقل، کاغه، خرطبع، انوک، دبنگ، گردنگل، لاده، دنگل، کانا، دنگ، گول، فغاک، شیشه گردن، بدخرد، سبک رای، خام ریش، ریش کاو، کردنگ، چل، غمر، خل، تپنکوز، کهسله، غتفره، تاریک مغز
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
حماقت. دیوانگی. کم عقلی. ناتوانی. (ناظم الاطباء). عمل خام رای. عمل ناقص رای
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف فرشی هاشمی مادر امیرالمؤمنین علی (ع) و سه برادر وی طالب و عقیل و جعفر بود و در مکه قبول اسلام و سپس به مدینه مهاجرت کرد و در قبرستان بقیع مدفون گردید. (از ریحانه الادب ج 6 ص 227). و رجوع بهمین کتاب و الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 260 و تذکرهالخواتین ص 44 و خیرات حسان ج 1 ص 53 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ مُ)
مقل مکّی. رجوع به مقل مکی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ عَ)
دیدۀ عقل. چشم خرد. دیدۀ باطن. چشم دل:
به چشم عقل درین رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ فِ عَ)
ضد دانش. مخالف فهم و ادراک. (ناظم الاطباء) ، ضد قواعد عقلانی. ضد قواعد عقل. (یادداشت بخط مؤلف). نامعقول. غیرخردمندانه
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
کامل العقل. رجوع به کامل العقل در همین لغت نامه شود: دستوروزراء کامل عقل و منشور حکماء صاحب تجربه را منسوخ گردانید. (حبیب السیر چ طهران جزء سوم از ج 3 ص 125). چون به پادشاهی نشست، هیچ از آداب و آیین ملک نمیشناخت و کامل عقل نبود. (ص 111 فارسنامۀ ابن البلخی)
لغت نامه دهخدا
شیله ای است بفاصله 28500 گزی در جنوب غرب قریۀ نیک در علاقۀ حکومت درجۀ 4 یکاولنگ مربوط بحکومت کلان دایزنگی ولایت کابل. آب آن به دریای سر جنگل میریزد. جایگاه آن بین خط 66 درجه و 40 دقیقه و 38 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 34 درجه و 37 دقیقه و 52 ثانیۀ عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از با عقل
تصویر با عقل
بخرد خرد ورز عاقل باخرد خردمند مقابل بی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم عقل
تصویر کم عقل
کم خرد گول دیر یاب کوته خرد نادان احمق کودن
فرهنگ لغت هوشیار
ابله، احمق، بله، دیوانه، سفیه، کم خرد، گول، نادان، ناقص العقل
متضاد: عاقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش پیمان، متعهد
فرهنگ گویش مازندرانی
ضعیف ادراک، عقل سلیم کمتر، کم فکر
دیکشنری اردو به فارسی